از شمارۀ

حکایت کاغذها و قلم‌ها

روزنگاریiconروزنگاریicon

چرا از کلمات می‌ترسی؟

نویسنده: زینب قدسی‌فر

زمان مطالعه:5 دقیقه

چرا از کلمات می‌ترسی؟

چرا از کلمات می‌ترسی؟

کلمه اثری دو وجهی بر روی صفحه است؛ نقشی بی‌آزار که به‌خودی خود معنایی ندارد، ولی با توجه به معنایی که برایش تعیین شده می‌تواند مفاهیم عمیقی را منتقل کند. بعضی از این مفاهیم مصداق عینی دارند، مثل: میز، صندلی، کتاب و... و برخی دیگر انتزاعی هستند، مانند: عشق، آزادی، عدالت و... . دست‌بردن در معنا و مفهوم کلماتی که مصداق عینی دارند خیلی آسان نیست، اما تغییر یا تهی‌کردن معنای کلمات با مصداق انتزاعی آسان‌تر می‌نماید.

 

تصور کنید که در بحبوحه‌ی جنگ در یک‌لحظه همه‌چیز آرام می‌گیرد، گردوخاکی که ثانیه‌ای پیش بلند شده بود هنوز ننشسته است و ناگهان یکی از هم‌میهنان پرچم ایران را برافراشته و با صدای رسا می‌خواند:

 

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

دریغ است ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

جانم فدای ایران!

 

چه احساسی به شما دست می‌دهد؟ میهن‌دوستی؟ وطن‌پرستی؟ غرور و افتخار؟ می‌توانید به‌طور دقیق این واژگان را تعریف کنید؟ مطمئناً در لغت‌نامه معانی مختلفی برای این کلمات ذکر شده، ولی آیا همه افراد با شنیدن این کلمات همان معانی یا احساسات در ذهن‌شان شکل می‌گیرد؟ همین نوع از کلمات است که می‌شود در آن‌ها دخل و تصرف کرد و خواسته و ناخواسته معانی و ارزش آن‌ها را تغییر داد، یا این‌که حتی آن‌ها را از ارزش و معنا تهی کرد!

 

به واژه «عدالت» فکر کنید و به واژه «قانون»، یا اصلاً ترکیب «قانون عادلانه» را در ذهن بیاورید. می‌توانید بگویید که در طول سالیان، تعریف ذهنی‌تان از این واژه تغییر نکرده؟ به نظرتان این اتفاق خود‌به‌خود رخ افتاده یا به عرصه اتفاق انداخته شده است؟ نمی‌دانم پاسخ شما به این پرسش چیست، اما مطمئناً برای من همه‌چیز همان‌طور که بوده، نیست و البته که این مسئله طبیعی‌ست؛ مسئله‌ای طبیعی که از شرایطی خاص ناشی می‌شود و متاسفانه یا خوش‌بختانه ما اولین نفرات تاریخ در تجربه‌ی این شرایط نیستیم. معمولاً در طول تاریخ اتفاق می‌افتد که جوامع تحت شرایط خاص مذکور به حالتی دچار می‌شوند که برخی کلمات در زبان آن‌ها یا از معنا و ارزش اصلی خود تهی می‌شوند، یا این‌که صرفاً به کاربرد یکی از معانی خود تقلیل داده می‌شوند، حال این مسئله ممکن است عمداً یا سهواً، از روی برنامه‌ریزی یا به صرف اتفاق ایجاد شود؛ در بررسی این دو حالتِ فرضی می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که اگر این اقدام از روی عمد و برنامه‌ریزی صورت گرفته باشد، احتمالاً به هدف تضعیف تفکر کلی یک ملت صورت گرفته است؛ زیرا مردمِ گویشورِ یک زبان به آن زبان می‌اندیشند و از این طریق برای سرنوشت خود تصمیم می‌گیرند. پس اگر کلمات و در نتیجه مفاهیم خاصی دست‌کاری شده و به انحراف کشیده شوند؛ می‌توان امیدوار بود که در نهایت منجر به این شود که تفکر کلان ملت دچار مشکل شده و در تصمیم‌گیری دچار اشتباهات فاحش بشوند. هم‌چنین یادآوری این نکته نیز ضروری‌ست که این کلمات موردنظر مفاهیمی هستند کلیدی در اندیشه‌های بنیادین یک جامعه و نحوه‌ی نگرش آن به خودش و دنیای اطرافش را شکل می‌دهند و همین نکته است که جست‌و‌جو در این حوزه را تا این حد حائز اهمیت می‌کند. از طرف دیگرِ ماجرا نیز اگر تمام این مسائل بدون برنامه‌ریزی و صرفاً تحت سلطه‌ی شرایط اتفاق افتاده باشد، نشان‌دهنده‌ی این موضوع است که آن شرایط خاص کذایی تا چه حد بر روی تمام ابعاد زندگی تک‌تک افراد جامعه تاثیر می‌گذارد؛ تا حدی که زبان و تفکر آن‌ها را نیز غصب کرده و تحت سلطه‌ی خود درمی‌آورد.

  

در حین نگارش این جستار بارها به یاد دورانی از زندگی خودم افتادم که هوای مهاجرت و ترک دیار به سرم زده بود؛ چون فکر می‌کردم وطن به من پشت کرده و برای تباه کردنِ جوانی‌ام نقشه کشیده است؛ راستش تعریف درستی هم از وطن در ذهن نداشتم، یک توده‌ی سیاهِ بی‌شکل که مسبب همه‌ی بدبختی‌هایم بود بدون این‌که من در انتخابش نقشی داشته باشم، اما حالا مدتی‌ست که وطن برایم رنگ عوض کرده است، اول زغال‌سنگی بعد خاکستری بعدتر طوسی و الان شاید عاجی‌رنگ شده است. (برخی قبایل آفریقایی اعتقاد دارند که عاج فیل خوش‌یمن است، راست می‌گویند؟) نمی‌دانم از کجا؟ چرا؟ و چگونه؟

 

آن توده‌ی سیاه بی‌شکل در ذهنم به وجود آمده بود، ولی می‌توانم حدس بزنم که این عاج فیل از کجا سر برآورده و چه رنگ روشنی‌ست این عاجی؛ می‌پرسید از کجا می‌دانم؟ از آن‌جایی می‌دانم که تیره‌ترین طیف سیاه را دیده‌ام! می‌توانید تصور کنید یک سیاه باید تا چه اندازه سیاه باشد که آدم را وادار کند خانواده، دوستان، شهری که در آن بزرگ شده، کوچه‌‌ای که در آن بازی کرده، کتاب‌فروشی‌ای که در آن عاشق شده و کافه‌ای که در آن گریه کرده است را بگذارد و برود؟ آن هم با تصمیم خودش؟ تصمیمِ آمدن که آسان بود را به تو واگذار نکردند، ولی تصمیمِ رفتن را برعهده‌ی خودت می‌گذارند که بین حجم سیاه بی‌شکل و باشکل یکی را انتخاب کنی، آن موقع که وطن نداشتی. می‌خواهید بدانید الان که وطن‌دار شده‌ایم چه فرقی کرده است؟ خب گمان می‌کنم یک گزینه به انتخاب‌های‌مان اضافه شده: توده‌ی سیاه بی‌شکل، توده‌ی سیاه باشکل و عاجی.

 

در پایانِ این جستار مایلم که پرسش آغازین خود را دوباره مطرح کنم؟ به این واژگان فکر کنید: میهن‌پرستی، افتخار، قانون و عدالت چه تصویری در ذهن‌تان نقش می‌بندد؟ همان تصویر همیشگی‌ست؟ همان تصویر قبلی‌ست؟ من از شما می‌پرسم، با برنامه‌ریزی یا بدون‌برنامه‌ریزی شرایط خاص موفق می‌شود تا برای همیشه کلمات ترسناک را از مفاهیم ترسناک‌ترشان جدا نگه دارد؟

زینب قدسی‌فر
زینب قدسی‌فر

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.